مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام. نظامی. خالت به سیه روزی ما نام برآورد در صبح فرورفت و سر از شام برآورد. واله (از آنندراج)
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام. نظامی. خالت به سیه روزی ما نام برآورد در صبح فرورفت و سر از شام برآورد. واله (از آنندراج)
در محاورۀ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است. (فرهنگ نظام). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی، در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). رجوع به شاخ برآوردن شود
در محاورۀ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است. (فرهنگ نظام). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی، در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). رجوع به شاخ برآوردن شود
مراد کسی را دادن. کسی را به مراد رساندن. او را موفق و کامیاب کردن. (از آنندراج) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه. فردوسی. هرآن کس که درویش باشد به شهر که از روز شادی نباشدش بهر فرستید نزدیک ما نامشان برآریم از آن آرزوکامشان. فردوسی. ز چنگال شیران برآورده ملک ز کام نهنگان برآورده کام. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102). دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق کام از شکار جیفۀ دنیا برآورم. خاقانی. برنیاورد کام تا خوردند هم سکندر هم ارسطو تشویر. خاقانی. کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار. سعدی. برآوردن کام امیدوار به از قید و بندی شکستن هزار. سعدی (از آنندراج). به یزدان که بنشینم آنگه بجای مگر کامت آرم سراسر بجای. اسدی. - کام برآوردن از ددی، غلبه کردن بر آن. چیرگی بر آن. کشتن آن: نریمان جنگی و فرخنده سام که از پیل و شیران برآرند کام. فردوسی
مراد کسی را دادن. کسی را به مراد رساندن. او را موفق و کامیاب کردن. (از آنندراج) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه. فردوسی. هرآن کس که درویش باشد به شهر که از روز شادی نباشدش بهر فرستید نزدیک ما نامشان برآریم از آن آرزوکامشان. فردوسی. ز چنگال شیران برآورده ملک ز کام نهنگان برآورده کام. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102). دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق کام از شکار جیفۀ دنیا برآورم. خاقانی. برنیاورد کام تا خوردند هم سکندر هم ارسطو تشویر. خاقانی. کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار. سعدی. برآوردن کام امیدوار به از قید و بندی شکستن هزار. سعدی (از آنندراج). به یزدان که بنشینم آنگه بجای مگر کامت آرم سراسر بجای. اسدی. - کام برآوردن از ددی، غلبه کردن بر آن. چیرگی بر آن. کشتن آن: نریمان جنگی و فرخنده سام که از پیل و شیران برآرند کام. فردوسی
دم دار شدن. دارای دم شدن. دم پیدا کردن. دم روییدن بر، به نوی آغازیدن عدم اطاعت. از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف)
دم دار شدن. دارای دم شدن. دم پیدا کردن. دم روییدن بر، به نوی آغازیدن عدم اطاعت. از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف)
مشهور شدن. (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن. به نام و شهرت رسیدن. نام آور شدن: با کفش ابر می ندارد پای با دلش بحر می نیارد نام. انوری. رجوع به نام آور و نام آوری شود. - نام به ابر اندر آوردن، بلندنام گشتن. شهرت جهانی یافتن. بلندآوازه شدن: یکی نامداری بد ارژنگ نام به ابر اندر آورده از جنگ نام. فردوسی
مشهور شدن. (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن. به نام و شهرت رسیدن. نام آور شدن: با کفَش ابر می ندارد پای با دلش بحر می نیارد نام. انوری. رجوع به نام آور و نام آوری شود. - نام به ابر اندر آوردن، بلندنام گشتن. شهرت جهانی یافتن. بلندآوازه شدن: یکی نامداری بد ارژنگ نام به ابر اندر آورده از جنگ نام. فردوسی